هر وقت دلت را بتکانی عید است
عروسي عيد بود و عيد، عروسي بود با دامني از سبزه و چارقدي از شكوفههاي صورتي سيب. دف ميزد و ميخنديد و هلهله ميكرد و ميآمد.ما گوشهاي از دامن عيد را گرفتيم و پا كوبيديم و دست افشانديم و نميدانستيم كه هميشه گوشه ديگر را شيطان گرفته است. او هم دف ميزد. او هم ميخنديد و هلهله ميكرد. شيطان خاطرخواه شلوغي است. دلباخته هياهو. در سكوت و در خلوت او را خواهي شناخت. در شلوغي اما گم مي...